اکبر گلپا در چهلسالگی: به خدا معتاد نیستم/ هرکس از راه میرسد عر میکشد و میشود خوانندهی کوچه و بازار
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردین ۱۴۰۳ | کد خبر: ۴۰۰۹۱۹۴۳
اکبر گلپایگانی در سن ۴۰ سالگی حدود ۱۷ سال بود که به طور حرفهای آواز میخواند، و حسابی اسمش بر سر زبانها افتاده بود؛ اما به همان میزان شایعات هم دربارهاش فراوان، میگفتند معتاد شده و پول زیادی را سر قمار از دست داده و به همین خاطر سکته کرده است. در بحبوحهی همین شایعات خبرنگار مجلهی «زن روز» به سراغ گلپا رفت تا دریابد ماجرا چیست، آیا معتاد شده؟ پولهایش را قمار کرده؟ و.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خوانندهای هست که وقتی روی صحنه میآید، هیچکس بهدرستی نمیداند که او از کدام طرف وارد شده است. ناگهان میآید، طول و عرض صحنه را میپیماید، دستهایش را مثل کبوترها تکان میدهد و با چنین حرکاتی بیننده انتظار دارد که یک خوانندهی ترانههای شاد را روی صحنه ببیند، اما آنکه ناگهان با حرکات تند روی صحنه آمده، دارد آواز میخواند و میگوید: «خدا، خدا، دلم شکسته» و این مرد اکبر گلپایگانی است. شنیده بودم که گلپا مردی است که هیچ قید و بندی را نمیپذیرد. اهل خانه و خانواده نیست.
اعتیاداتی دارد، در قمار بیشتر از دو میلیون تومان باخته است و از شدت غصه و ناراحتی دچار بیماری قلبی شده و در یک آپارتمان کوچک سهاتاقی روزهای تلخی را میگذراند... و گلپا دیگر آن آوازهخوانی نیست که طنین صدایش ولولهای عجیب در قلب شنونده ایجاد میکرد. آدرسی که به من میدهند، البته در شمال شهر هست، اما من انتظار دارم که در شمال شهر خانهای محقر ببینم که گلپای از پا افتاده در آن به سر میبرد. اما ظاهر آپارتمان زیباست. با تردید زنگ میزنم. در به روی من باز میشود. خانه نیمهروشن است و خیالانگیز.
اولین چیزی که نگاهم را به سوی خود میکشد ترازوی عدل الهی است که روی میزی گذاشته شده است. حالا گلپا با آن ترازو چه چیز را میخواهد اندازهگیری کند، خدا میداند. خانه را دید میزنم. همه چیز از یک سلیقهی زنانه خبر میدهد. بو میکشم که شاید بوی ورشکستگی را بشونم، اما خبری نیست. چند لحظه بعد زنی باریک و ظریف وارد سالنی میشود. او زن گلپایگانی است. مهربان و خونگرم. چند لحظه بعد گلپا هم میآید. پیراهن قرمز خوشرنگی به تن دارد، با شلوار سیاه، با موهای مرتب. البته مثل وقتی که روی صحنه میآید ناگهان توی اتاق نمیدود. میگوید:
مصاحبهی ما چه شکلی است؟
بیشکل آقای گلپا.
از من نمیپرسیدی که هلو میخورم یا گلابی؟
اگر کسی بتواند هلو بخورد و در گلویش گیر نکند شانس آورده است. اما من از شما نمیپرسم که هلو میخورید یا نه، بلکه میپرسم که چه اتفاقات تازهای در زندگی شما رخ داده است.
هر لحظه از زندگی یک اتفاق تازه است و اتفاقات مهم زندگی من هم این است که همیشه به فکرم تا راه تازهای برای به دل نشستن موسیقی ایرانی پیدا کنم. هفده سال است که میخوانم. سالها شاگرد «نورعلیخان» و صبا و تجویدی بودم. هرکس که خوب کار کرده باشد ماندنی است. من شکل تازهای از آواز را به مردم ارائه کردم، با شعر «مست مستم»؛ و از همان وقت به سبک تام جونز دویدید وسط صحنه؟
حالا اگر حرکات مرا روی صحنهی کاباره ببینید چه میگویید... ۱۷ سال پیش که آواز خواندن را شروع کردم آواز ایرانی به چنان روزی افتاده بود که میگفتند آواز را فقط پشت سر مرده باید خواند، و من آمدم و نشان دادم که آواز ایرانی میتواند شادیآفرین هم باشد. اما مگر شما روزنامهنویسها میگذارید، دائم حرف از خوانندگان کوچه و بازار میزنید که میخوانند «کارد سلاخ به دلم» و اصلا به سرغ آوازخوانان اصیل و هنرمند نمیروید.
اما اگر کار شما برای مردم جالب باشد چه ما بخواهیم و چه نخواهیم آنها از کار شما استقبال خواهند کرد. لابد مردم را خسته میکنید که حوصلهشان سرمیرود و فراموشتان میکنند.
مردم ما را فراموش نکردهاند.
اما کسانی که آواز ایرانی میخوانند هم دنبال نوجویی نیستند.
من از دیگران حرف نمیزنم، اما خودم همیشه به دنبال راههای تازه هستم. من میدانم که یک عمر نمیشود در سبک آواز «مست مستم» آواز خواند و باید شکل را تغییر داد و تغییر هم میدهم همچنانکه دوباره با دست پر به میدان برگشتهام و «گل گریه»ی من هم در سال ۵۲ بهترین آهنگ سال شناخته شد.
یعنی میفرمایید مردم فقط آواز گوش کنند و دور ترانههای شاد را خط بکشند؟
نخیر، اما اینکه هرکس از راه میرسد، عر میکشد و میشود خوانندهی کوچه و بازار، این کار خیانت به ذوق مردم است. در اروپا هم موسیقی «کولی» هست، اما آنها که با موسیقی کولی آواز میخوانند بیسواد نیستند. اینجا هرکس از راه میرسد زود پایش را از گلیمش درازتر میکند و خط بطلان به روی همه میکشد. درست مثل اینکه من بیایم محجوبی و ادیب خوانساری را نفی کنم. بعضی از تازهبهدورانرسیدههای بیصدا و بیهنر واقعا پررو هستند...
ما جز ارکستر پاپ رادیو تلویزیون که مارسل رهبر آن است و همهی نوازندگانش تاپ هستند، ارکستر درست و حسبی دیگر که آهنگهای شاد بزند نداریم. اینها که میشنوید نه موزیک جاز است و نه موزیک شاد، فقط مزخرف است. اینها که بیهیچ مایهای دستهی عجوزهها گربهها و کلاغها را درست میکنند!
آقای گلپا! شما که این همه ادعا دارید چرا شاگردی تربیت نمیکنید؟
برای اینکه هنوز صلاحیت این کار را ندارم. وقتی به پنجاهسالگی برسم این کار را میکنم.
چند سال دیگر خیال خواندن دارید و چند سال خیال زندگی؟
بدون شک بیشتر از ده سال نخواهم توانست بخوانم. اما اینکه چند سال زنده خواهم بود، راستش با این ناراحتی قلبی فکر نمیکنم به پنجاهسالگی برسم.
چرا بیماری قلبی گرفتهاید؟ چون دو میلیون تومان در قمار باختهاید؟
من دو میلیون تومان باختهام.
همه اینطور میگویند و حالا هم آمدهاید در این آپارتمان زندگی میکنید...
تمام این شایعات را خانم خوانندهای که بازنشسته شده، اما بازنشستگی خودش را نمیخواهد قبول کند پشت سر من میزند. میگوید که من معتاد هستم، من قماربازم. من مفلسم.
یعنی معتاد نیستید؟
نخیر، من معتاد نیستم. من هر صبح هم طناببازی میکنم و هم پیادهروی. طناب من هم الان توی آن یکی اتاق است.
آقای گلپا! دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را. شما که بیماری قلبی دارید چطور طناببازی میکنید؟
به خدا من معتاد نیستم. یک آدم معتاد نمیتواند این همه کار کند و با چنین نفسی داشته باشد که آواز ایرانی بخواند. در شرکت من ۵۰۰ نفر کار میکنند. پس چطور من ادارهشان میکنم؟
چه شرکتی دارید؟
مقاطعهکاری.
شما که این همه دم از هنر اصیل میزنید چطور مقاطعهکاری میکنید؟
کار بکنم یکجور حرف میزنید، کار نکنم یکجور دیگر. میگویید چه کنم؟
هیچ، اگر شایعات دروغ است، پس پول جمع کنید. چطور شده که در یک کابارهی شبانه میخوانید؟
کاباره مال خود من است. آن را چهار میلیون تومان خریدهام.
یعنی پولدار هستید، آن هم اینقدر؟
تازه میخواهم یک کابارهی دیگر هم باز کنم. بهتازگی بعد از تصادفی که کردم و اتومبیلم خرد شد از ترس حرف شایعهسازان ۱۸۰ هزار تومان دادم و یک اتومبیل خریدم.... شما اولین هنرمندی هستید که میخواهید بگویید میلیونر هستید.
چرا نباشم؟ این همه کار میکنم. هم در رادیو تلویزیون و هم در شرکت مقاطعهکاری و هم کارشناس کلی ثبت هستم. رتبهام هم هفت است. واقعا هیچ استراحتی ندارم.
شما که آوازهای اصیل ایرانی میخوانید و طرفدار هنر اصیل هستید، چرا جایی برای تربیت جوانانی که به موسیقی ایرانی علاقهمند هستند باز نمیکنید و مثل تاجرهای اصیل دارید تجارت میکنید، آن هم از نوع کابارهداریاش؟
باید زندگی بگردد.
اما با این همه پول چرخ زندگی شما سرسامآور خواهد گردید، آن هم وقتی که خیلی از خوانندههای بااستعداد برای پول اجاره خانهی خودشان معطل هستند.
اینطور هم فکر نکنید که من به کسی کمک نمیکنم. یکی از کارهای اصلی من کمک به دیگران است. اما این کار خودم را جار نمیزنم... صدایی که به آن امیدواری فراوان دارم صدای دختر ششسالهام «ساقی» است که سه سال است با او کار میکنم و امیدورم یکی از بهترین خوانندگان ایران بشود.
چطور دوست دارید دخترتان هنرمند بشود؟
وقتی صدای زیبایی وجود دارد نباید آن را خفه کنم....
آیا آدم خوشبختی هستید؟
من خوشبختی را در سلامت و داشتن یک زندگی خوب و رفاه مردم میدانم. اگر من در ناز و نعمت باشم و سر کوچهی من گدایی از گرسنگی بمیرد آن زندگی چه فایدهای دارد. خودم خواندهام:
نالهی افتادگان دارد اثر/ تا نگفتمای خدا دستم بگیر.
اما با این همه آقای گلپا چند میلیون تومان سرمایهای که دارید و کابارهی دیگری که میخواهید باز کنید همه و همه نشان میدهد که شما بیش از حد در رفاه هستید. البته خدا کنند که برای تکذیب شایعات، ادای اوناسیس را درنیاورده باشید.
نخیر، ادای هیچکس را درنیاوردهام. آدم پولداری هستم، اما خسیس نیستم. آواز را دوست دارم و دیگر توقف هم نخواهم کرد و ترانههای من یکی پس از دیگری با موفقیت روبهرو خواهند شد. راستی یک حرف دیگر هم دارم و آن اینکه به مردم بگویید پشت فرمان اتومبیل نخوابند که به سرشان همان بلا میرسد که به سر من رسید و سر و صورت و تنشان غرق در بخیه میشود!
منبع: خبرآنلاین
tags # موسیقی سایر اخبار آیا انسانهای اولیه عاشق میشدند؟ آنها چگونه همسر خود را انتخاب میکردند؟ (تصاویر) کشف قبیلهای شبیه به انسانهای اولیه؛ زادگاه اولین انسان اینجاست! قدیمیترین راز تاریخ فاش شد؛ اول مرغ بود یا تخممرغ؟! (تصاویر) «قلعه بهلا»؛ شهری که «جنها» آزادانه در آن زندگی میکنند!منبع: زیسان
کلیدواژه: موسیقی میلیون تومان آواز ایرانی روی صحنه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت zisaan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «زیسان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۴۰۰۹۱۹۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شمهای از بیکفایتی پهلوی
کتاب «ممل تهرونی» که از سوی نشر جمال منتشر شده، سری به دوران حکومت پهلوی میزند و نوجوان امروز را با بخشی از تاریخ کشور در آن دوران آشنا میکند. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «ممل تهرونی» از جمله آثار نشر جمال در حوزه ادبیات انقلاب برای گروه سنی کودک و نوجوان است. این اثر که به قلم سیدسعید هاشمی نوشته شده، تلاش دارد با بیان خاطراتی از دهه 60، پیوندی میان نوجوان امروز با ماجراهای سالهای حکومت پهلوی برقرار کند. در معرفی این اثر آمده است: داستان کتاب «ممل تهرونی» دربارهٔ پسری به نام ممل است که در دههٔ 60 روایت میشود. در این کتاب نوجوانان با اتفاقاتی که کودکان و نوجوانان در آن دهه با آنها مواجه میشدند و خاطراتی که پدر و مادرشان در آن دوره داشتند، آشنا میشوند.
فاطمه شهروش، فعال حوزه کتاب، در یادداشتی که به معرفی این کتاب پرداخته و برای انتشار در دسترس تسنیم قرار گرفته، نوشته است:
ممل یک پسربچه هفتهشت ساله است. پدر ممل اعتقاد دارد تابستانها وقت بچه در تهران تلف میشود. برای همین او را میفرستد قم پیش پدربزرگ و مادربزرگش. پدربزرگ ممل حجرهدار است و هر روز ممل را با خودش میبرد بازار؛ اما هنوز چند روزی از اقامت ممل در قم نگذشته که اتفاقات عجیب و غریبی در کوچهپسکوچههای محل رخ میدهد. سروکله غریبهای در شهر پیدا شده که میرود سراغ دختربچهها و زنها. طلاهایشان را میدزد و اگر مقاومت کنند بهشان آسیب میزند. تلاش مادربزرگ و پدربزرگ ممل برای دور نگه داشتن ممل از مهلکه بیفایده است.
ممل همه چیز را فهمیده و از اینکه به تنهایی به کوچه و خیابان برود، میترسد. از طرفی صدای مردم شهر به گوش پاسبانها و کلانتری نمیرسد. وقتی ریشسفیدها همراه آقابزرگ، پدربزرگ ممل، به کلانتری میروند تا از این اوضاع شکایت کنند، ستوان اینطور جوابشان را میدهد: «اگه امنیت ندارن، نذارید بیان توی کوچه. مقصر خود شما هستید. ما داریم تمام تلاش خودمون رو میکنیم. الان هم بیکار نیستیم. اعلیحضرت تازه به کشور برگشتند و ما میخواهیم یک جشن در شهر قم برگزار کنیم... حالا که خدا رو شکر خیانت مصدق و کاشانی برملا شد و اعلیحضرت به کشور برگشتن، به جای تشکر و قدردانی، اومدید لیچار میگید؟»
چرا نوجوان ایرانی هریپاتر میخواند، اما کتاب ایرانی نه؟ممل عکس محمدرضا شاه و و تیمسار زاهدی را در اتاق ستوان میبیند و بو میبرد که قضیه قرار نیست به این سادگیها حل شود. به این ترتیب نویسنده از دید ممل به گوشهای مبارزات مردم با رژیم حاکم و تلاشهایشان برای گرفتن حق اشاره میکند.
از آنجا که داستان در شهر قم دنبال میشود، مخاطب با شخصیتهای مذهبی و سیاسی آن دوره نظیر آقانجفی و آیتالله بروجردی نیز آشنا میشود. از محلههای قم نظیر چهارمردان و باجک نیز بارها در کتاب اشاره شده که آن را برای خوانندگان این شهر خواندنیتر و جذابتر میکند.
حرفهای درگوشی مردم کوچهوبازار و نوع برخوردشان با مأموران حکومتی به گونهای در کتاب بیان شده است که مخاطب را به خوبی با شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن زمان آشنا کرده تا به طور غیرمستقیم به بیکفایتی حاکمان این برهه تاریخی پی ببرند.
ممل تهرونی یک رمان 159 صفحهای است که پسربچههای بزرگتر از 9 سال از خواندنش لذت خواهند برد و به راحتی میتوانند خودشان را جای شخصیت قهرمان داستان بگذارند. آنها باید با دقت داستان را بخوانند تا بتوانند حدس بزنند، کدام یک از شخصیتهای کتاب مظنون اصلی است و همه آتشها از زیر سر او بلند میشود.
انتهای پیام/